۱۳۸۷ اسفند ۷, چهارشنبه



همه می گفتند که ما می رویم .

ما گفتیم که نخواهیم رفت .

 

هیچ کس نیامد .

اما ما آمده بودیم!

 

سلامی به سردی ،

چرایی حضورت را نمی دانی ؟!

همانطور که دلیل پافشاری  برای نرفتنت را تنها لجبازی و حساسیتی بی مورد توجیه می کرد.

 

اما حال این را به خوبی می دانی که صلاحی دراصرارصلاح برای همراهی و آمدنت بود. 

۱۳۸۷ بهمن ۲۹, سه‌شنبه


یک غولی بود .

بی دغذغه بی مشغله

چه تنها .

 

نه سایه بود نه آفتاب

نه ستاره نه مهتاب

نه زمستون  نه بهار

نه تابستون  نه پاییز،

آروم آروم بود، همه چیز .

 

تا که یه روز،

صدا اومد

از دوردورا کسی اومد .

 

چشمش دوید و گرد شد .

دستش لرزید و سرد شد.

صورتش رنگ به رنگ شد .

پاهاش ضعیف وسست شد.

قلبش تپید و گرم شد .

زمین ما جون گرفت.

 

آقا غوله ، زبون کوتاه ، خجالتی ، چیزی نگفت ، با زیر چشم نگاه کرد.

خانم غوله ، زبون درازو وراج ،  دامن کوتاه و چین دار، پلک می زد مثل ریگ.   

 

آقا غوله خندید.

خانم غوله رقصید .

 

آقا غول چنگل میره،

شعر می خونه ،

سوت میزنه ،

«هوو» می کنه «ها» میکنه

خانم غوله گل می چینه .

روی زمین نسیم می آید بوی خوش بهار می آید 

 

آقا غوله آرد می آره ،

روی زمین برف آره .

 

خانم غوله نون می پزه

آش می پزه ،

اجاق گرم ،

روی زمین تابستونه

 

بواش یواش پاییز میشه

روی زمین !

نه ، اون بالا.

 

آقا غوله داد می کشه .

روی زمین رعدی می شه  .

خانوم غوله جیغ میزنه ،

روی زمین برقی میشه .

 

منم منم

تویی تویی

تویی تویی

منم منم

 

چرا چرا

می گم میگم

بشین بشین

 

می رم می رم

برو برو

 

آهام اوهوم ، اوهوم آهام

 

سرفه ای از غرور کرد

بادی آمد ، طوفان شد


خانوم غوله با غصه

 برهنه پا، یواش یواش ، پاورچین 

بقچه ش بست بی صدا،

رفت که بره دور دورا.


موج گیسهایش را توی باد دید.

کجا کجا !

چی شد ، چی شد .

 به دنبال او دوید.

اما به او نرسید .

زلزله شد رو زمین خونه هامون خراب شد  .

 

گولی گولی اشک می ریخت .

هوار هوار گریه می کرد .

سیل اومد رو زمین  بچه هامون رو آب برد. 

 

نشسته بود هیچ نمی کرد

زل زده بود به جاده .

روی زمین خشکی شد .

حیوانها همه مردند .

آدمها جون سپردند.

 

نمی دونست چطور شد .

از کجا اومد و چی شد . 

 

ادامه دارد ...

۱۳۸۷ بهمن ۱۸, جمعه

سلام پگاه جان .

من دفاع کردم .

همه چیز خوب برگزار شد .

من دکتر شدم .

دکترای اقتصاد گرفتم .  

شب پر از استرسی بود

که به خوبی تمام شد.

مادر و پدرم هم آمدند.

مادربا پایی شکسته آمد .

ولی آمد .

نتوانستند  بمانند .

زود برگشتند.

بلیط سفر پاریس و مادرید باطل شد .

برای آینده می توانم تا 21 مارس را پیش بینی کنم .

هر چند که در پشت لحظه لحظه های زندگی می تواند حادثه ای ، اتفاقی نهفته باشد .