۱۳۸۸ مرداد ۱, پنجشنبه

اینجا یک مرکز تحقیقات است

یا درحقیقت برزخ سیاستمداران کنار گذاشته شده است .

امید برای باز گشت

یا رسیدن به بازنشستگی ابدی.

قرار است اینجا یک نشست علمی در مورد یارانه ها برگزار شود.

دکتر«کاف» وزیر سابق هم حضور دارد.

می شنوم،

مدیر جلسه به یکی از سخنرانها می گوید :

مهم این نیست که چه می گویی، تنها زمان را پر کن !

سخنران اول دیر کرده .

مدیر جلسه نگران است .

دکتر «پ» از راه می رسد .

خیال مدیر کمی راحت می شود .

از دکتر «پ» می خواهد به جای از راه نرسیده سخنرانی کند .

جلسه شروع می شود.

بالاخره دکتر «خ» با تاخیر از راه می رسد.

سخن را در دست می گیرد

با حدیث و آیه شروع می کند .

چهار اسلاید گذشته است و از اقتصاد خبری نیست .

دیوارها را تابلوهایی از اثار تاریخی و مناظر ایران پوشانده است

چشمم به زاینده رود می افتد ، پل خواجو

رودی که دیگر زاینده نیست ،

خشک خشک .

به همه چیز توجه دارم جز آنچه گفته می شود .

سوال و جواب است .

حرف از سیاستهای زمان جنگ است .

کپن قند وشکر، مرغ و گوشت !

دکتر«پ» تعنه امیز به نعل و میخ می زند.

لبخندی در پس زمینه صورتش دارد !

سه ثانیه روی چشمانم می رود

خوشایند نیست .

عکسی از نارنجستان شیراز

سال پیش با دو دوست فرانسویم چقدر ...

بحث بر سر هدفمند کردن سیستم یارانه کشور

دکتر«شین» سخنران بعدی، سوبسیدها را بیشترسر پوشی برای سیاستهای غلط دولت می داند .

رای به حذف تدریجی ان میدهد .

احساسات خانم دکتری که علت ماندنش را، علیرغم تمام خانواده اش ، کمک و نجات ایران اعلام می کند!، را حسابی بر می انگیزد.

مدافع سرسخت بچه های مناطق محروم !

- در علم اقتصاد جایی برای احساسات نیست ، به جای آن سازمانهایی مثل تامین اجتماعی و یا بیمه تعریف می شود.

- شما به جای فقر ، فقیر را بحث می کنید !

جلسه با حرفهای سیاستمدارانه دکتر« پ» ادامه می یابد .

- البته از زمان جنگ تا کنون فقر از سی درصد به ده درصد کاهش یافته است .

عجب !!!

نگاهم را از او می دزدم ،

می دوزم به دشت لار ، نرفته ام ، میگویند زیباست

شاید آخر هفته با بچه ها ...

باز هم حرف و پرسش ،

وزیر سابق هم به میدان می آید .

کس دیگری ازسال اصلاح الگوی مصرف می گوید .

دیگری از اهمیت سرمایه گذاری در آموزش می گوید.

حرفهای پرت و پلا .

خود گفتند و خود شنیدند .

اصلا از ابتدا همه چیزبیهوده می رسید.

نه چندان هم !

وقتی سالن خالی می شود مدیر جلسه دکتر« ب» پشنهاد میدهد که سری به مرکز تحقیقاتی که او در جای دیگری اداره می کند بزنم !

۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه

آمده بودم که بمانم .

چه ماندنی شد .

زشتی، خفقان، دروغ ،

حرکت ، حرکت ، حرکت

بودن ، حضور .

تغییر،

امید،

و اوج بالهای امید شد به اندازه بلندای یاس ،

و وسعت شوربه پهنای سرآسیمگی رسید .

و بزرگی بودنمان تعبیربه دروغی شاخ دارشد .

شنبه ایران به بچه ای یتیمی می مانست .

پر از بهت و حیرت، هاج و واجی ، یک اغما.

چه می پنداشتیم وچه شد.

آمده بودم که ببینم .

خون دیدم.

چشم هایی که دیگر نمی تواند ببیند دیدم .

له کردند ،

نه چندان که انسانی ست ، جانی ست ، عشقی ست ،

به راحتی فشار شاهپرکی میان مشت ،

با قصاوت

صدای الله اکبر

تداعی زمان خوفناک جنگ

به رخ کشاندن صدایمان با بچه های آپارتمان روبرو

آیا برگشته ایم ،

نه !

معنای دیگری دارد !

صدا ها را کمترمی کنند

اوضاع رو به آرامی می رود، آرامشی از جنس خفقان .

هرآنچه بر ذهنم می گذرد بوی تلخی می دهد .

همه چیز اینجا سقوط کرده است .

ریا کاری عجیبیست ،

ظلمی که تظاهر به عدل می شود.


آمده بودم که ...