۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

این نوشته از دوست بسیار عزیزم بیتا است. سپاس از او که نوشته هایم را با دقت خوانده.
با نوشته اش خودم را دوباره دیدم.


برای تمامی نوشته هایت

می اندیشم، اندیشه هایم را در نوشته هایت می خوانم
گفته هایم در پس گفته هایت نهان است
زمانی که لبخندآزاد، بوسه آزاد و عشق آزاد را برای مریم آرزو می کنی
می دانم که آن را برای تمامی مریم ها آرزو کرده ای
چون از نسل توام.

وقتی در غم غربت نیس، لذت مستی عرق وطنی رابه مستی شراب ناب فرنگ نمی بخشی
می فهمم
امابی دریغ در تلاش تنفس هوای غریب فرنگم
به امید گریز از خطها، دیوارها و " سنتها "
شاید دمی باشد، ولی می اندیشم
باید رفت
می دانم ، خواهم رفت و خواهم نوشت همچون تو
" نیرزد ..... ناب فرنگ به ...... وطنی "
چون از نسل توام.

وقتی در مرور خاطرات 5 ساله دور از ایران بودنت
یادداشت یک نا آشنا تو را " مرفه بی درد می نامد "
با تو می خندم
و با تو مرور می کنم تلاش
تو ، محمد ، مهتاب ، الهام ، بردیا و خودم را
و تمامی آنانی را که مثل من و تو
برای بودن و ماندن طبقه متوسط می نویسند ، می سازند ، می خوانند وقربانی می شوند
چون از نسل توام.

وقتی در تولد یکسالگی دکتر شدنت
از سرخی و سیاهی می نویسی
و از سفیدی و شادی چیزی نمی گویی
دلم می گیرد
چون همچون تو : انقلاب 57
جنگ تحمیلی
ترور شخصیتها
گشت ارشاد
سهام عدالت
جنبش سبز
حذف یارانه ها
باتوم ، اعدام و .....
را زندگی کرده ام.

وقتی در رویای عاشقانه ات تو را رها می بینم
با تو در رویایت همسفرم و
لذت آغوش گرم عشق را بارها با تو مرور می کنم
و از آنکه حقیقت رنگ سرخ عشق
دل مهربانت را بی تاب نموده
خوشحالم
می اندیشم ، عشقی خواهد بود که مرا نیز چون تو بی تاب کند ؟؟؟

می اندیشم ، به نوشته هایم که در سطر سطر نوشته هایت جاری است
می اندیشم ، با تو خواهم بود ، با تو خواهم ماند
چون از جنس و رنگ و نسل توام.

۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

تماس

نا آرامم
پر می کشد دلم برای صدایش
تلفن را بر می دارم
با تردید شماره ها را می گیرم
قطع می کنم
باز شماره می گیرم
به خودم قول می دهم
تا سه بوق ، اگر بر داشت ...

زینگ
زی نگ
زی ن گ
" قطع کن"

زی ی ن گ
زی ی ن ن گ
" قطع کن"

زی ی ن ن گ گ
" قطع کن"

زی ی ی ن ن گ گ
" قطع کن"

دستم را به طرف دگمه تلفن می برم تا ...
- اَ لو ، بفرمایید
ـ اَ لو وو

دستم را بر روی دگمه تلفن می فشارم

بو ق ق ق ق ق ق ق

من عهد خود را شکسته ام