یک غولی بود .
بی دغذغه بی مشغله
چه تنها .
نه سایه بود نه آفتاب
نه ستاره نه مهتاب
نه زمستون نه بهار
نه تابستون نه پاییز،
آروم آروم بود، همه چیز .
تا که یه روز،
صدا اومد
از دوردورا کسی اومد .
چشمش دوید و گرد شد .
دستش لرزید و سرد شد.
صورتش رنگ به رنگ شد .
پاهاش ضعیف وسست شد.
قلبش تپید و گرم شد .
زمین ما جون گرفت.
آقا غوله ، زبون کوتاه ، خجالتی ، چیزی نگفت ، با زیر چشم نگاه کرد.
خانم غوله ، زبون درازو وراج ، دامن کوتاه و چین دار، پلک می زد مثل ریگ.
آقا غوله خندید.
خانم غوله رقصید .
آقا غول چنگل میره،
شعر می خونه ،
سوت میزنه ،
«هوو» می کنه «ها» میکنه
خانم غوله گل می چینه .
روی زمین نسیم می آید بوی خوش بهار می آید
آقا غوله آرد می آره ،
روی زمین برف آره .
خانم غوله نون می پزه
آش می پزه ،
اجاق گرم ،
روی زمین تابستونه
بواش یواش پاییز میشه
روی زمین !
نه ، اون بالا.
آقا غوله داد می کشه .
روی زمین رعدی می شه .
خانوم غوله جیغ میزنه ،
روی زمین برقی میشه .
منم منم
تویی تویی
تویی تویی
منم منم
چرا چرا
می گم میگم
بشین بشین
می رم می رم
برو برو
آهام اوهوم ، اوهوم آهام
سرفه ای از غرور کرد
بادی آمد ، طوفان شد
خانوم غوله با غصه
برهنه پا، یواش یواش ، پاورچین
بقچه ش بست بی صدا،
رفت که بره دور دورا.
موج گیسهایش را توی باد دید.
کجا کجا !
چی شد ، چی شد .
به دنبال او دوید.
اما به او نرسید .
زلزله شد رو زمین خونه هامون خراب شد .
گولی گولی اشک می ریخت .
هوار هوار گریه می کرد .
سیل اومد رو زمین بچه هامون رو آب برد.
نشسته بود هیچ نمی کرد
زل زده بود به جاده .
روی زمین خشکی شد .
حیوانها همه مردند .
آدمها جون سپردند.
نمی دونست چطور شد .
از کجا اومد و چی شد .
ادامه دارد ...