۱۳۸۹ فروردین ۲۳, دوشنبه

کفشهایت را بردار 


بعضی از چیزها باید در زمان خوداتفاق بیافتد

- بوسه ای که باید از او می گرفتی

-مادری که باید در آغوش میفشردی 
   و گفتی فردا !
 غروری که باید می شکستی

- فریادی که باید می کشیدی و فرو خوردی
و فرو خوردی با آن هرآنچه که حقارت بود و تحمل

- سیلی محکمی که باید می زدی بر نامردی اش
- ظرفی که باید می شکستی قبل از اینکه چینی بلورین دلت شکسته شود

- نامه ای که باید برایش می نوشتی
- توضیحی که باید می دادی
 دلیل رفتنت
 به جای حتی نگه داشتن یک راه دوستی کوچک

-پرسه زدی از این به آن هوس 
از این هوس به لذتی دروغ
و شرح دادی گناه رفته ات را به امید بخشش ؟! 
نه ،
به التیام ِ سستی روحت برای دوباره تکرار!  



- خانه ای که باید با اومی ساختی قبل ازاینکه شن های زمان از میان انگشتانت مانند ذرات کوچکی در باد پراکنده و ناپدید شوند

وقتی برگردی دیگر هیچ چیز مثل آن چیزهایی که می شناختی نیست

- جای مادر شاید خالی باشد

- خشمت فریادی در خلا خواهد بود

- ودیگراو قلبش برای تو نخواهد تپید
حسرت بوسه بر لبانت خواهد خشکید
و نامه هایت بی پاسخ خواهد ما

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

فیلم هالیوودی




بقیه فیلم را می گذارم
قسمتی ازآنرا با او دیده بودم


بهتر بگویم او کتاب خوانده بود و من همانطور که بر روی سینه اش لم داده بودم فیلم نگاه کرده بودم .


او فیلمهای هالیوودی را دوست ندارد. 


 دلم برای ژستهای روشنفکرانه اش تنگ شده !
او رفته بود ، و متل اینکه هیجان فیلمهای هالیوودی هم  بدون او ...