۱۳۸۷ دی ۲۵, چهارشنبه

مظلومیت کجاست ؟
فیلم « شب بخیر فرمانده » را دیدم .
کتابخانه بودم .
جلوی اشکهایم را نمی توانستم بگیرم .
خوشبختانه به هنگام جنگ کوچم بودم .
آژیر قرمز
دویدن کوبیدن بر در همسایه
بمباران هوایی
زیر یله ها
با یک رادیو دستی
خرخر کنان
فرکانس پارازیت شده بی بی سی
آژیر سفید
راحت باش موقتی تا شروعی بزودی
سرود صبح گاهی
ربنا آتنا
درود بر رزمندگان اسلام
سلام بر شهیدان
تنفر از مدرسه ، و خوشحالی تعطیلی مدارس
تنها چیزی های است که یادم مانده است .

بیزاری از جنگ و شاید ادامه بی دلیل آن
نگذاشت که دلسوزی ، هم دردی و یا ناراحتی در دلم احساس کنم
بی تفاوتی کامل .
مثل اینکه اینها برای کشوری دیگر می چنگند .
اما لحظه ای که رادیو پایانش را اعلام کرد،
سرمست و لبریزاز شادمانی می خواستم اولین نفری باشم که این نوید رابه همه می دهم،
از پله ها پایین دویم.
و بر درب همسایه کوبان
فریاد زدم :
خانم « ن » خانم « ن »
جنگ تمام شد .
جنگ تمام شد .

شاید این شادمانی خبر از ناخود آگاه درون می داد.
یک فنر از جا جهیده .
خبر ازهشت سال فشار و سختی ،
توی صف ایستادنها برای مرغ یخ زده سید ،
بازار سیاه ،
کمد ذخیره آذوغه مادر
پر از قند و شکر، دستمال کاغذی و پودر لباس شویی .
شرایط سخت کار پدر
سربازی برادر
او هفده سال داشت .

حتی بعدها فیلمهای حاتمی کیا هم نمی توانست رابطه ای با درونم بر قرار کند و تنها نقبی بود با شخصیت خلق شده توسط او نه چیزی بیش از آن .
خسته از فضای غم
ناراضی از سهمیه های چنگی

و حال ، جدا از داستان فیلم ، تصاویردر فیلم « شب بخیر فرمانده » مرا طور دیگری تکان داد .
جنازه ها بر روی زمین .
انفجار
بوم م
م م
خون
عروسی عزا شده .
مادری در انتظار
بچه ای بی پدر به دنیا آمده
مردمان جنوب
یاد کتاب « زمین سوخته » احمد محمود افتادم .

باز می پرسم :
مظلومیت کجاست ؟
مظلومیت بود ؟

چه کسی اشک ریخت .
چه کسی حمایت کرد؟
چه کسی به چه کسی بمب و اسلحه فروخت ؟
ایران تنها بود .
و هیچ کس به پارسیان فکر نکرد .

و حال چرا باید طرح روی جلد یکی از مشهور ترین هفته نامه های فرانسه با نام « کوریه اینرنشنال ( قاصد بین المللی) » این باشد.




۱۳۸۷ دی ۱۷, سه‌شنبه

آینده را غباری گرفته .

تردید ، دودلی، دوراهی و نگرانی .

نه توان دل کندن داری،

و نه دوای درمان .

ترس از پشیمانی .

دلت می خواست چشمانت را ببندی بتوانی گوشه کوچکی از فردا را ببینی .

به دنبال نقطه ای می گردی .

تمام زندگی ات به دنبال نقطه ای بوده ای .

می خواستی که به سر خط برسی تا تازه ای را آغاز کنی .

غافل از اینکه زندگی لحظه به لحظه اش انتخاب و آغازی نو ست .

 انتهایی نیست .

هر آنچه که هست دویدن و دویدن بی انتهاست .

سرخط شاید همان مرگ یا بی امیدی باشد.

و تنها می توان مواظب بود که سر رشته این خط ازدست نرود .

و بدانیم که اگر خوب جستجو کنیم درهرگوشه تصمیم هایمان راه حلی نهفته است.        

۱۳۸۷ دی ۱۶, دوشنبه

لندن شهری با بیش از 500 رستوران ایرانی و فعالیتهای مختلف دیگر است. 
این هم نمونه هایش : 














خلاصه هر چیز ایرانی که د لت بخواهد یا حتی دلت نخواهد را می توانی در این شهرپیدا کنی !!!


بشتابید.

بشتابید .

انهایی که تنهایید به این تبلیغ خوب نگاه کنید .

شاید نیمه خود را یافتید .

 

این قسمت را هرهقته در«هفته نامه نوبهار» (رایگان چاپ لندن) پیدا می کنید. 



« بریتیش موزه» از 19 فوریه تا 14 ژوین قسمتی را

با نام « شاه عباس، دوباره سازی ایران » ، با همکاری

موزه ملی ایران  بازگشایی می کند.

پوسترتبلیغاتی بزرگ آن جلوی سردر ورودی این موزه نصب شده است .