آینده را غباری گرفته .
تردید ، دودلی، دوراهی و نگرانی .
نه توان دل کندن داری،
و نه دوای درمان .
ترس از پشیمانی .
دلت می خواست چشمانت را ببندی بتوانی گوشه کوچکی از فردا را ببینی .
به دنبال نقطه ای می گردی .
تمام زندگی ات به دنبال نقطه ای بوده ای .
می خواستی که به سر خط برسی تا تازه ای را آغاز کنی .
غافل از اینکه زندگی لحظه به لحظه اش انتخاب و آغازی نو ست .
انتهایی نیست .
هر آنچه که هست دویدن و دویدن بی انتهاست .
سرخط شاید همان مرگ یا بی امیدی باشد.
و تنها می توان مواظب بود که سر رشته این خط ازدست نرود .
و بدانیم که اگر خوب جستجو کنیم درهرگوشه تصمیم هایمان راه حلی نهفته است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر