۱۳۸۷ آبان ۳۰, پنجشنبه



تارت توت فرنگی
 

خاله سی سی ازصبح زود مشغول آشپزی شده .

از دو سه روز قبل تهیه و تدارک این مهمانی را شروع کرده .

 مهمانی امشب یک رنگ و آب دیگری دارد .

امشب یک نزدیک قدیمی از راهی دورمی رسد .

ازخیلی پیش ترها حس گم کرده ای را داشته و سنگینی این حس بخاطر این پرسش همیشه بی جواب بوده : اگر با او می شد ...

یک روز بهاری ، با یک تلفن ساده آمدنش را خبر می دهد.

 خاله سی سی حس غریبی تمام وجودش را فرا می گیرد یک حس خیلی غریب.

 

میزمخصوص نوشیدنی های خاله سی سی همیشه  مثال زدنی است یک میز با مزه های جورواجور.

بعد ازغذا هم همیشه تارت با میوه فصل سرو می کند .

این عادت را از زمان تحصیلش در فرانسه به ارث برده.

امشب شب تارت توت فرنگی است.

چه تصادف جالبی میوه عاشقی  .  

توت فرنگی ها با وسواس خاصی را از وسط نصف می کند و روی خمیر تارت می گذارد مثل درست کردن یه اثر هنری می ماند.

 

آویش اولین کسی است که ار راه می رسد.

بقیه مهمانهای دیگر یکی پس از دیگری .

خانه پر می شود از دوشت و آشنا .

با هر صدای زنگ خاله سی سی به سمت آیفون می دود.

نا امیدی را به راحتی می توان در چشمانش را دید.

دیر کرده است، مثل همیشه هیچ وقت به موقع نمی رسد.

این همه را دعوت کرده تا هنگام روبه روی با او تنها نباشد.

از چی می ترسد.

به درستی نمی داند.

مدتها گذشته است.

یک عشق کهنه ی خاک خورده.

اولین بار توی همین جمع با هم رقصیده بودند.

دست و پاها لرزیده بود.

اما چی شد!

او خواسته بود و اما خاله سی سی هفته ای بود که رفته بود.

و خاله سی سی برگشته بود و او دست به دست دیگری داده بود.

دراین سالها مسافرتها ، عاشقی کردنها، دیدنها و تجربه کردنها.

همه چیز را کم رنگ کرده بود.

 

آویش اولین بطری باز می کند ،

به سلامتی ! نوش !

موسیقی بلند می شود .

بطری ها به سرعت خالی  .

آویش بابا کرم می خواند .

همه دست می زنند.

دست خاله سی سی را می گیرد.

رقص و رقص و رقص.

کسی زنگ می زند .

خانه شلوغ است .

زنگ می خورد .

خانه شلوغ است .

 

او از پله ها بالا می آید.

یکی از همسایه ها در را به روی باز کرده.

در میانه درایستاده و نگاه می کند .

سی سی  می رقصد سبک و سرمست .

او نگاه می کند . 

روی صندلی می نشیند و تنها نگاه می کند .


آخرین مهمان هم تا دم در بدرقه کرده است .

تارت توت فرنگی تویفر سرد شده است.

همیشه کسی باید دیربرسد .

مثل خاله زمستون که هر سال به وقت آمدن عمونوروز خواب می ماند !

۱ نظر:

ناشناس گفت...

neveshtehat tasverest
fariba_shajari tafser ham nemekhad