۱۳۸۷ آبان ۱۷, جمعه

دلم برایش تنگ شده. ، هر روز از او ایمیل دارم.

ولی امروز با او تلفنی حرف زدم. بیش از پیش دلم می خواهد توی بغلم بفشارمش.

 مثل خر توگل گیر کرده بودم کار 4 سال زیر سوال بود.

 صورتم یک شبه پر از جوش شد ،

حتی برای کنکور هم بی خواب نشده بودم.

تمام شب معادلات و فرمولها توی خواب و بیداری از جلوی چشمانم می گذشت.

دو روز تمام کارم را زیرو رو کردم و از ابتدا محاسباتم را انجام دادم .

صبح خیلی زود بیدار شدم توی اتاقم قدم زدم و این بار به جای چرک نویس خط خطی کردن فقط قدم زدم وفکر کردم ،

پیدا کردم بالاخره بعد از ذو روز پیدا کردم ، جواب را یافتم.

ولی نیاز به تایید داشتم .

تنها اوست که می تواند.

من هیچ وقت خواهر نداشتم.

ولی با او هیچ گاه نیازی هم احساس نکردم.

برایش کارم را فرستادم  فقط به اوست که می توانم اطمینان داشته باشم.

چند سا عت بعد ،تلفن زنگ می خورد ،

،، ، درست است نگران نباش ... ،،

 یادم می اید شبهای کنکورهمان طور که دستش زیر چانه هایش بود مسیله جبر حل می کرد. و چه خوب هم حل می کرد بیدار بودم جمع و ظرب می کردم حل نمیشد با دست تکانش میدادم «پاشو، حل نمی شه» همینطور که سرش را از خواب روی میز گذاشته بود شروع جمع و ظرب کردن می کرد .

« بیا ، حل شد».

و دوباره می خوابید. 

 دلم برایش تنگ شده.


هیچ نظری موجود نیست: