۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

عشق آزاد



دُخی،

دلم می خواست " بله " رسیدن به هم آغوش زندگی ات را فریاد می زدی

سرت را بالا می گرفتی و آنرا با صدایی بلند و رسا می گفتی

چقدرسنتها خالی و تهی اند

صدای لرزانت را دوست نداشتم

بستند دست و پایمان را به جرم زن بودن

آزادش کنیم احساسمان را از قفس

اجازه دهیم پرنده دلمان به هرکجا که می خواهد بپرد

اوج گیرد در آغوش گیرد و تکیه کند

فریاد برآورد

بدون اینکه به گوشه قبای پوسیده عرف و سنت برخورد

لحظه ها را پاک می کنیم از مبادا

مبادا ببویی

مبادا " تو" ، طلب کنی

مبادا بگویی که می خواهش

قلمو را بر می دارم

و رقص کنان روی همه قرمزها را سبزمی کنم

دوست داشتن آزاد،

بوسیدن آزاد،

عشق آزاد .

می دانم روزی خواهد رسید که عشق را فریاد کنیم
تقدیم به عزیزم مریم

هیچ نظری موجود نیست: