دلم می خواست " بله " رسیدن به هم آغوش زندگی ات را فریاد می زدی
سرت را بالا می گرفتی و آنرا با صدایی بلند و رسا می گفتی
چقدرسنتها خالی و تهی اند
صدای لرزانت را دوست نداشتم
بستند دست و پایمان را به جرم زن بودن
آزادش کنیم احساسمان را از قفس
اجازه دهیم پرنده دلمان به هرکجا که می خواهد بپرد
اوج گیرد در آغوش گیرد و تکیه کند
فریاد برآورد
بدون اینکه به گوشه قبای پوسیده عرف و سنت برخورد
لحظه ها را پاک می کنیم از مبادا
مبادا ببویی
مبادا " تو" ، طلب کنی
مبادا بگویی که می خواهش
قلمو را بر می دارم
و رقص کنان روی همه قرمزها را سبزمی کنم
دوست داشتن آزاد،
بوسیدن آزاد،
عشق آزاد .
می دانم روزی خواهد رسید که عشق را فریاد کنیم
تقدیم به عزیزم مریم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر