۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

سرزمین بدون چرا

هیچ کس به فکربچه های دست فروش سر چهارراهها نیست
چرا تعدادشان هر سال و هر ماه فزاینده زیاد شده است؟
بچه ها ی کوچکی با چهره هایی تکیده با التماس بر شیشه ماشین می کوبند تا شاخه گلی ، دستمالی ، جورابی ، چسب زخمی ، آدامس و یا سی دی را بفروشند.


پیرمردیست که همیشه سر چهار راه "سرو" تقدیرمی فروشد .

چیزهای دیگری هم هست!
هروئین ، تریاک و کراک
می خرند یا می فروشند ؟
چرا تعدادشان آنقدر زیاد شده ؟!

اینجا سرزمین چراهای بی جواب است
اینجا سرزمین جانورهایی غول آسا، سیاه و شاخدار است با چشمانی قرمز
سبزه ای نیست ،
گلها همه پژمرده اند ،
اینجا سالهاست که باران نباریده است .
اینجا سرزمین بدون چرا ست.

هیچ نظری موجود نیست: