۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه


کمی آرشیو کارها یم را مرور می کنم .
یه جورایی می توانم خودم را توی آن پیدا کنم.
کجا بودم
الان کجام ؟!
دلم برای نیس جلوی رستوران دانشکده تنگ شده .
یک فضای بزرگ آفتاب گیر،
سینی غذا رو برمی داشتیم و می نشستیم توی آفتاب
آن هم آفتاب کمیاب اروپا !
بیشتر دوستان دیگری هم بودند.
سه دوست از رومانی "امیل" ، " دانا" و "رامونا"
یک دوست یونانی "گِرگ"،
یک لهستانی آنژه ،
یک سنگالی "ممدو" ،
گه گاهی هم بچه های ایرانی
علی ، آذین ، داوود ، سارا
این روزهای آخر هم با یک دختر فوق العاده ناهار می خوردیم " اریکا "
بعضی وقتها ادمهای جدیدی هم بهمون اضافه می شدن
از کشور های مختلف
با زبانهای متفاوت
با هم بعد ناهار قهوه می خوردیم و گپ میزدیم
چقدر دانستن از اروپا برایم جالب بود و اطلاعات من چقدر کم.
من و استفان بعضی وقتها ساعتها می نشستیم ،
می نشستیم تا باطری لب تاب هایمان تمام شود ، همان جا کارمی کردیم.
من بیشتر برای وب لاگم مطلب می نوشتم.
موسیقی گوش می دادم و می نوشتم.

هیچ نظری موجود نیست: