۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه

یک سال از دفاع تز دکترا یم می گذرد
گذشت سالی به سرعت لحظه ای می ماند
در ایران خیلی از چیزها تغییر کرد
جنبش سبزی شروع شد
چه کسی فکرمی کرد در عرض چند ماه حساب و کتابهای حکومتی اینگونه بر هم ریزد
خونی بر زمین ریخته شد
همین دیروز دو نفر اعدام شدند
من در این آشفتگی کار را شروع کردم
اینجا همه چیز به هم ریخته است
اقتصاد منهدم شده
اخلاق سقوط کرده
سیاست آلوده به خون نه تنها سیاستمداران بلکه مردم شد
آدمها له شدند
از هنر و فرهنگ چیزی باقی نمانده
گیجم
گیج شده ام
برای رسیدن به ارامش سعی می کنم
با او حرف می زنم
اما هیچ کس نمی تواند راه حل باشد
راه حل همیشه خودم هستم این را می دانم
بعضی وقتها خیلی دل تنگم

هیچ نظری موجود نیست: