۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

رویا ی من


خواب دیدم که عاشق شده ام
ناممکنی در واقعیت بیداری
دلم لرزیده بود ،

چشمانم را دوختم به گریز نگاهت
و چه بی تاب بودم من ،
و چه بی تاب شدی تو
لمس و پروا،
رهایی و لبخند

پرنده ای بودم
میان مه و ابر،
میان پرش در مکان و فضا

نا گه صدایی میان خواب و بیداری
هشیاری ،
چه بی وقت
چه بی وقت

چشمانم را می بندم
می خواهم دوباره برگردم
می چرخم
دلشوره غریب تمام وجودم را پرکرده است

می خواهم دوباره برگردم
به لمس و رهایی
به لبخند
باز چشمانم را می بندم

غافل از اینکه
برامدن عشقت از رویا
اکنون حقیقتی ست که
خواب را ازچشمان بی قرارم ربوده است .

هیچ نظری موجود نیست: