۱۳۹۴ مهر ۶, دوشنبه

خاک

چقدر خوبه که ادم بتواند به کشورش افتخار کند. 
من .... هستم. 
سرش را بالا بگیرد . 
و چقدر خوب است که کشور بتواند از تو حمایت کند . 
اگر درجایی دربند شدی ، از تو حمایت می کند و آزادی ات را  برگردن بگیرد و هزینه کند. 
بدانی که هر جای دنیا که باشی و با هر مشکلی که پیش اید تنها کافی ست دنبال سفارت کشورت بگردی. 
چقدر خوب  است که پلیس کشورت به تو احساس امنیت بدهند. و با هر ترس کوچکی با امینت کامل به سمت او بدوی . 
و چقدر خوب است که کسی پاسخگو باشد و اگر اگر لازم باشد عذر خواهی کند و نه گردن کشی. 

و جالب اینجاست که حتی اگر یکی از این هزاران را نتواند به تو بدهد باز هم کشور و میهن باقی می ماند. 
و خاک عجب چیز عجیبی ست . مهم نیست که چند ساله بودی که آن خاک را ترک کردی ، آنجا خاک تو. باقی می ماند. عجیب است چیزی که نمی توانی آن را توضیح بدهی ، به زبان بیاوری. در پی و ریشه ات رخنه کرده است. 
هر جا خبر بد و یا خوبی اگر نام آن خاک باشد گوشهایت تیز می شود. 
و کلماتت و حال و حست را با هیچ چیزی بهتر از ان زبان نمی توانی به بر زبان جاری سازی. 
عجیب است خاک. 



۱۳۹۴ مهر ۳, جمعه

معده درد و تنهایی

درد معده شدیدی گرفته بودم و سه روزی دور خودم می چرخیدم. این اولین بار بود. فکر می کردم درد هیچ وقت قطع نیمی شود .  
امروز بهتر بودم که توانستم نیم ساعتی بیرون بروم. و درد کمی رهایم کرد.
بدترین قسمت این مریضی تنهایی آن بود . 
یادم می امد که وقتی بچه بودم وشبی پر از تب و لرز را می گذراندم صبح که همه تب و تاب ها فروکش کرده بود و آفتاب روی پتوی تابیده بودم مادرم با سینی چای داغ و نان روغنی می آمد و می گذاشت روی پتویم.
ظهرهم برایم کته با مرغ ریشه شده در آن درست می کرد. هیچ وقت سوپ دوست نداشتم هنوز هم ندارم.
واقعا بچه گی چه عالم خوبی دارد. 
کاش بزرگ نمی شدیم. 

۱۳۹۴ شهریور ۲۹, یکشنبه

اولین داستان

دیروز یک داستان برای بچه ها نوشتم. این اولین بار نیست . سالها پیش هم سه داستان نوشته بودم که هرگز سعی نکردم چاپشان کنم و هر چه در میان برگه های قدیمی گشتم نتوانستم نوشته هایم را پیدا کنم. 
دیشب یک داستان جالب با مزه نوشتم. حالا دنبال یک تصور گر برای کتاب کودکان می گردم. 
امیدوارم چاپ شود. خیلی وقت است خبر خوب نشنیده ام . و احساس خمودگی تمام ذرات زندگی ام را احاطه کرده بود.

۱۳۹۴ شهریور ۲۸, شنبه

ماه مهر

اول مهرنزدیک است. با اینکه همیشه از شروع ماه مهر خیلی ناراحت بودم و این سرودهای تبلیغاتی اول ماه مهر باعث می شد تا مغز استخوانم تیر بکشد، ولی اکنون دلم برای ان روزها تنگ شده.
هیچ وقت فکر نمی کردم دل تنگ آن روزهایی که هیچ دل خوشی از آن نداشته و متنفر بودم ، بشوم. اگر رویم می شد گریه هم می کردم. 
البته کلاس سوم دبستان با دختری هم نیمکت شدم  که آشنایی او تا به امروز یکی از زیبا ترین پیوندهای دوستی که می تواند میان دو نفر شکل بگیرد ، برایم فراهم آورد. و اگر مدرسه برایم تنها همین ارمغان را به همراه داشته بود ، ما را بس.  
خلاصه آدمی خیلی عجیب است. 
فکر کنم حافظه ما در طول زمان انتخابی عمل می کند و تنها خوبی ها به یاد آدم می ماند.
اول مهر برای همه آنهایی که مدرسه می روند شاد ، سبز و پر ز اتفاقات دلپذیر باد .


۱۳۹۴ شهریور ۲۵, چهارشنبه

از جایی تعریف خوشبختی را شنیدم ، بهترین تعریفی بود که تا به حال شنیده بودم.
از نویسنده توانای الجزایری ، "یاسمین خدرا". او وقتی الجزایر زندگی می کرده است به دلیل سانسور از اسم مستعار همسرش یاسمین استفاده می کرده و تا به حال نیز که سالها خارج از الجزایر و در فرانسه زندگی می کند همین نام را نگه داشته است. تازگی هم هم کتابی در مورد لیبی نوشته است. 
او خوشبختی را اینگونه تعریف کرد: 
تا زمانی که رویا ها و آرزوهایت تمام نشده است خوشبختی.

و شاید جواب پرسشی باشد که من بارها این روزها از خودم می پرسیدم . پناهجویان سوری چطور با این همه مشقت دوام می اوردند و چطور هنوز با ایمان برای زندگی می چنگند. 

به راستی که خوشبختی درازایی به اندازه رویا ها و آرزو هایمان دارد. 

۱۳۹۴ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

امشب فیلم Le Labyrinthe du silenceرا در سینما دیدیم.
 «هزار توی سکوت» این ترجمه من از فیلم است. 





فیلم بیانگر چگونگی شکسته شدن سکوت 20 ساله آلمان های برفجایع آشویتس است. که با پشت کار و قداصت یک دادستان جوان پیگیری و دوبازه در ذهن تاریخ زنده می شود تا نه اینکه مایه شرم ساری باشد بلکه التیامی باشد برای بازماندگان و حرکتی باشد برای باز یافتن عزت از دست رفته  آلمان .
فیلم نشان می دهد که چگونه خودش هم در این هزار توی خشونت انسان بر انسان عرق می شود. و از خود می پرسد چطور ممکن است؟ حتی زمانی می رسد که خود آنچنان در این هزار تو پیچ در پیچ عرق می شود و که چرایی شروع این پرونده و انگیزه ادامه را گم می کند .  همه را همدست نازی می پندارد و کاملا در هم می شکند .  
اما باز می گردد. به گفته دوستش او نه برای انتقام بلکه برای تاریخ و ادای احترام به بازماندگان کار باید ادامه دهد. او تاریخ را باز می خواند . با مخفی کردن قسمتی از تاریخ نمی توان سیاهی و شرم را از روی آن پاک کردفراتر از محتوای فیلم ،  بسیار هنرمندانه ساخته شده بود . سلیقه کارگردان در نشان دادن نما ها و تکرار صحنه ها در شرایط متفاوت و یا متناقض هوشندانه بود. دیالوگ او و دختر مورد علاقه اش وقتی او را رنجانده است و ناز او را می کشد جالب و قشنگ انتخاب شده بود. کارگردان تلاش او را برا یباز گرداند دختر به در خواست برای ترمیم کهنه پاره کتش پیوند می زند و به دختر می گوید که برای ترمیم آن آمده است . و دختر جواب می دهد این دیگر به درد نمی خورد و قابل ترمیم نیست ، پارگی آن خیلی زیاد است ... 


ما به آن 8 و نیم تا 9 ، از 10 دادیم


۱۳۹۴ شهریور ۲۲, یکشنبه

راستی وقتی سهراب گفته :
« حوض نقاشی من بی ماهی ست »
 واقعا به چه چیزی فکر می کرده است  چه حس و حالی داشته است ؟