۱۳۹۴ آبان ۱, جمعه

ممارست

امشب در تاتر کنار خانه، نویسنده کتاب معروفی در مورد مارسی کتاب خود را می خواند.
کتابی که نزدیک به 100 انتشاراتی آن را بیست سال پیش رد کرده بودند . کتابی که حالا یک اثر برتر است و حتی چندین باراز روی آن تاتر روی صحنه برده شده است.
ممارست برای اثبات آنچه را که خلق کرده ایم . ایمان.
وخیلی آن را جالب خواند مثل اینکه یک پی اس تاتر را اجرا می کند. 

مفقودی پیدا شد

دیشب با سرور ویکس قرارتلفنی داشتم، برای وب مفقودی. هورا ها ها ها وب مفقود شده صحیح و سالم پیدا شد. بدون هیچ خشی.

دومین مجسمه بعد از پخت در لعاب و رنگ (مینا) بیرون آمد.
این هم عکس هایش.
عاشق کارهای خودم هستم. یک حال خوبی دارند. و با دقت آنها را درست کرده ام.
خودم را به کار گل مشغول کرده ام.




۱۳۹۴ مهر ۳۰, پنجشنبه

خودم را مهمان کردم

باز به فیس بوک سر زدم. قول داده بودم که نروم. ولی گفتم بعد از روزها نرفتن برم ببینم چه خبر است. عکس دوستی را دیدم با بچه هایش . تولد پسرش. که کیک درست کرده بود یک اژدها .
احساس بدی کردم از خودم. فکر می کنم که همه دارند با سرعت جلو می روند من در جا می زنم.
عجب احساس احمقانه ای می دانم.
در این دنیایی ما آدم ها 330 هزار سال قدمت داریم. و آمده ایم و رفته ایم.
اما متاسفانه گاه گاه دچار این افکار می شوم. و چاره ان شاید یک پیاده روی ساده باشد.
من رفتم قدم بزنم و یک کروآسان خودم را مهمان کنم.

۱۳۹۴ مهر ۲۹, چهارشنبه

موی کوتاه

موهایم را کوتاه کردم. خیلی کوتاه بعد از سالها.
احساس خوبی دارم.
مثل دختری که آزاد شده است.
دارم یک پا مرد می شوم.

سفر به ایران

دیروز کلاس مجسمه سازی ، خانم رییس موسسه فهمیده بود که دارم به ایران می رم. سال 1997 به ایران رفته بود. یک ماه با یک کیف کولی. از پاکستان به ایران رسیده . هیچ تجربه خوبی از یاران نداشت . حجاب او را خسته کرده بود. گفت که هیچ وقت در زندگی اش از مرد ها آنقدر دست درازی را تجربه نکرده بوده است . و به من گفت چطور می خواهم برگردم؟ و چرا؟ 
اولین نفری است من می شنوم که از سفر به ایران ناراضی بوده است. آن هم بعد از گذر از پاکستان. البته آن سالهای ایران هم سالهای روشنی نیست. و یا نقطه عطف ایران است. سال شروع تغییر است . 
کاش می شد مستندی از مسافران به ایران ساخت. زوجی را می شناسم که زمان تحول آزادی های اجتماعی و فرهنگی و سککسی ماه می 1968 . زمان هیپی ها با موتور های پر صدا و بزرگ که دو ترکه روی آن می نشستند، به ایارن سفر کرده بودند. که ایران را عالی دیده بودند. و یا دوستانی که در این سالهای اخیر به ایران رفته اند. کاش می شد از انها تصویر گرفت. تا خدمان به ازطریق دیگران به خودمان نشان دهیم. 
کاش می شد مسافران به ایران به به تصویر کشید و از تجربه های آنان گفت. 
امیدوارم این آرزو را که مستند سازی باشید با خودم به... 



۱۳۹۴ مهر ۲۸, سه‌شنبه

تازه به دوران رسیده

امروزدو  دوست قدیمی که دو سالی بود از او خبر نداشتیم به شهر ما می آیند. تماس گرفتند که ما راببینند. من خانه نبودم.
خوشبختانه. 
اصلا دلم نمی خواهد آنها را ببینم. خیلی به نظرم فضول هستند. در یک ساعتی که امده اند می خواهند ازهمه جیک و پیک زندگی آدم سر در بیاورند. چند هفته پیش آدرس یک سایت را برای یک لیست دوست فوروارد کرده بودند. سایت عکس های نوزاد تازه به دوران رسیده. 
نمی دونم اصلا کی حامله شد کی زایید. 
بدون اینکه اسم بچه را بالای آن بنویسد. عکس هایی از بی نام نشان . 
من هم که چند وقتی است کلیدکردم روی بچه های مردم. و هی ایراد گیری. می دانم مشکل ازجای دیگر آب می خورد و به این و آن هیچ ربطی ندارد. 
خلاصه که من که نمی روم استقبال . با هر که تماس گرفته اند خودش هم می رود.  

۱۳۹۴ مهر ۲۷, دوشنبه

خرت و پرت

امروز خرید کردم. هر بار که می خواهم برگردم به اندازه یک بلیط رفت خرت و پرت برای خرید دارم.
یک داستان دیگر شروع کردم . اول و اخر ان تمام شد فقط مانده شاخ و برگ آن.
برای سایت گم شده ام وقت گرفتم که با سرور حرف بزنم. پس فردا شب.
صورتم از جوش متورم شده. این جوشها بلوغ دست از سر من برنداشته اند، انگار اینها هم فهمیده اند که بالغ و پخته شدن به سن نیست .

۱۳۹۴ مهر ۲۶, یکشنبه

ادمها

امروز مهمان داشتیم. ظهر . 8 شب رفتند.
روز تعطیل گذشت.
پسر آمریکایی که 18 سالگی آمریکا را ترک کرده و 20 سال است برنگشته . ایرلند و سوییس و انگلیس و حالا فرانسه .
و دختر لهستانی که عاشق مارسی است.


۱۳۹۴ مهر ۲۲, چهارشنبه

سرعت زمان

امروز چهار ساعت کلاس مجسمه سازی با رس بودم. عجب نفهمیدم چطور گذشت. 
خیلی حالم را خوب می کند.  

۱۳۹۴ مهر ۲۱, سه‌شنبه

داستان دیگر

یک داستان دیگر که ایده اش را داشتم نوشتم. بچه ای که دوست دارد موهای فرفری داشته باشد.
روزهای بدی را گذرانده ام. بعضی وقتها به ته چیزها می رسم. و دوباره بر می گردم. وقتی ته آن تاریکی گیر کرده ام تنها راه نجات را فرار می بینم. و بعد نمی دانم چه می شود . که کمی روشنایی می بینم و خودم را بالا می کشم.
می دانم که دوباره تاریکی در راه است. شاید بخاطر اینکه کار نمی کنم وقت این عرق شدن در تیرگی ها را دارم. نمی دانم هر چه هست دنیای خوبی نیست. تکرار این تاریک و روشنی خسته ام کرده است. باید دل مشغولیتی پیدا کنم. باید همین باشد راه.
باید راه تعادل را پیدا کرد و یا به عبارتی راه را برای رسیدن به تعادل پیمود.
نسبت به قبل احساسات و فکرم خیلی عوض شده. مثلا اکنون قبول تغییر حرفه ای 180 درجه ای برایم به سنگینی قبل نیست. و محدودیتهای زندگی کمتر شده است. ولی هنوز هم راه طولانی مانده است که دیگر دچار تاریکی نشوم. 

۱۳۹۴ مهر ۱۹, یکشنبه

باید دل به دریا زد

به تصمیمی عجیب که هیچ وقت فکر نمی کردم در زندگی من پیش بیاید فکر میکنم. 
از روز اول هم گه گاه فکر می کردم. ولی دو سالی ست که رهایم نمیکند. واقعا من . به درک حالا که انقدر عادی شده ... 
به کسی فکر نمی کنم. 
به بعد خودم فکر می کنم به اینکه پشمیان نشوم. ولی پشیمانی در زندگی به چه معناست واقعا . اختیار در زندگی ما چه نقشی بازی می کند. و چقدر احتمال دارد که اگر برگردیم باز هم همان راه و همان روش را در پیش نگیریم. 
خلاصه باید دل به دریا زد. 


۱۳۹۴ مهر ۱۶, پنجشنبه

سایت ناپدید شده .

داشتم یک سایت درست می کردم توی فضای ویکس . 3 ، 4 هفته ای بود که رویش کار  می کردم . ازدو روز پیش ناپدید شده است. چند بار به ادمین شان ایمیل زدم. pas de répons
به همین سادگی . 
دوباره باید شروع کنم . این بار word press خواهم رفت.