دیروز کلاس مجسمه سازی ، خانم رییس موسسه فهمیده بود که دارم به ایران می رم. سال 1997 به ایران رفته بود. یک ماه با یک کیف کولی. از پاکستان به ایران رسیده . هیچ تجربه خوبی از یاران نداشت . حجاب او را خسته کرده بود. گفت که هیچ وقت در زندگی اش از مرد ها آنقدر دست درازی را تجربه نکرده بوده است . و به من گفت چطور می خواهم برگردم؟ و چرا؟
اولین نفری است من می شنوم که از سفر به ایران ناراضی بوده است. آن هم بعد از گذر از پاکستان. البته آن سالهای ایران هم سالهای روشنی نیست. و یا نقطه عطف ایران است. سال شروع تغییر است .
کاش می شد مستندی از مسافران به ایران ساخت. زوجی را می شناسم که زمان تحول آزادی های اجتماعی و فرهنگی و سککسی ماه می 1968 . زمان هیپی ها با موتور های پر صدا و بزرگ که دو ترکه روی آن می نشستند، به ایارن سفر کرده بودند. که ایران را عالی دیده بودند. و یا دوستانی که در این سالهای اخیر به ایران رفته اند. کاش می شد از انها تصویر گرفت. تا خدمان به ازطریق دیگران به خودمان نشان دهیم.
کاش می شد مسافران به ایران به به تصویر کشید و از تجربه های آنان گفت.
امیدوارم این آرزو را که مستند سازی باشید با خودم به...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر