درد معده شدیدی گرفته بودم و سه روزی دور خودم می چرخیدم. این اولین بار بود. فکر می کردم درد هیچ وقت قطع نیمی شود .
امروز بهتر بودم که توانستم نیم ساعتی بیرون بروم. و درد کمی رهایم کرد.
بدترین قسمت این مریضی تنهایی آن بود .
یادم می امد که وقتی بچه بودم وشبی پر از تب و لرز را می گذراندم صبح که همه تب و تاب ها فروکش کرده بود و آفتاب روی پتوی تابیده بودم مادرم با سینی چای داغ و نان روغنی می آمد و می گذاشت روی پتویم.
ظهرهم برایم کته با مرغ ریشه شده در آن درست می کرد. هیچ وقت سوپ دوست نداشتم هنوز هم ندارم.
واقعا بچه گی چه عالم خوبی دارد.
کاش بزرگ نمی شدیم.
۱ نظر:
امیدوارم بهتر شده باشی گل انارم
ارسال یک نظر