۱۳۸۷ آبان ۵, یکشنبه


اصلا نگران نشدید !
نه. خیلی .
فکر کردم الان دم دردارید از نگرانی قدم میزنید.
نه توی خونه بودیم.
سعی هم نکردید با من تماس بگیرید ؟
نه گفته بودی که دیر میرسی .
خوب نه اینقدر دیر، شاید تصادف کرده بودم !
گفتیم که کمی دیگر صبر کنیم. حتما خبری می شود.
چه خبری ؟ پس اصلا مهم نبودم !
نه اینطور نیست .
من تازه نگران نگرانی شما بودم .
نگران چی ؟ گرسنکی مان !
حتما تمام مدت هم به ناهار و شکم خالی فکر میکردید؟
نه اتفاقا داشتیم وب گردی میکردیم .
...
خوب حالا کجا بریم ...

همه این حرفها را به شوخی میزد.
وهمه جوابها را با خنده می دادیم.
و تنها اوست که میداند که از این سوالها به دنبال چه می گشت. دنبال یک نفر نگران به او؟ کمی توجه؟ و یا تنها امتحان مان !
شاید می خواست بشنود که این باردیگری به جای او دل ناگران است و شاید علاقه نیافته را جستجو می کرد.
هر چه بود که ازنا خوشایندی جوابها با لجبازی بچه گانه ای، به دنبال تنها جمله دلخواه « کجا بودی ! دیر کردی،،، »
می گشت.

هیچ نظری موجود نیست: